سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























خاطرات من

 

سلام به همه

امروز داشتم به گذ شته و دفتر خاطرتم نگاه میکردم . که چه بودم چه شدم ........ به شعرهای خواهرم که هر وقت دل تنگ میشد حتی اگه خواب بودبیدارمیشدو اشعارش را روی برگه می نوشت. تا دل سبک کنه به نقاشی هایی که از سرلذت می کشیدم.وخاطراتی که با برادر زاده های خوبم از شب تا صبح در کنار هم با رازها ی یکدیگر به سر میشد و با بودن دایی و زن داییم که شبها تا صیح مشاعره میکردیم و فال پشت فال میگرفتیم و هر کس تو دلش ارزومیکرد که ایند فعه حافظ جوابش رو به خوبی بده . و سحرهمه به امام رضا(ع) میرفتیم تا نماز رو اونجا باشیم در کنار اقامون

اما حالا چی ...

دایی مون شده smsای برادر زاده هامون هر کدوم مشغول زندگی خودشون شدن و گرفتاریها زیاد شده فال شبانه هم شده اینترنتی دیگه صوت دایی ام نیست که همه از شنیدنش کیفول بشیم . زمونه خیلی چیزا رو عوض کرده حتی خودمون رو.هفته تموم نمیشد حداقل کمش دو بار جام تو حرم بود اما حالا درست و حسابی نتونستم یک دل سیر برم حرم بااقا راحت حرف بزنم دل سبک کنم  صبح که سر کارم و بعد دانشگاه و بعد خونه و مادر وغذا و درس و خواب و فیلم بگیر برو تا اخرش خدا بهم رحم کنه.


نوشته شده در یکشنبه 90/3/15ساعت 9:11 عصر توسط منتظر نظرات ( ) |


Design By : Pichak