• وبلاگ : خاطرات من
  • يادداشت : عاشورا روز ظهور
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام
    يک نفر گفت: راحتش کنيد.
    کسي رفت که راحتش کند.نتوانست،لرزيد،برگشت.
    شمر گفت:"چرا مي لرزي؟امان از ترس!خودم مي روم."
    رفت.برگشت.آفتاب در دست.همان آفتابي که رفت روي ني.
    بدن خودش هم مي لرزيد.
    يا حسين مظلوم
    ايام محرم تسليت. باد
    جالب بود
    موفق باشي
    بروزم