خاطرات من
شهید گمنام شبهای جمعه که میشه دلا بهونه میگیره هرکی میاد سریک قبر ازش نشونه میگیره یکی سر قبر پدر یکی کنار مادرش یکی خواهر و یکی پیش برادرش اما یک مادر غمگین و ارام میاد کنار شهید گمنام یک جعبه خرما برای فاتحه خونی میاره آرام میاد ومی شینه سرش رو روی سنگش میذاره میگه جای بچه امی گوش بده به حرفای من از بس که اینجا اومدم در د اومده پاهای من آخر نگفتی کسی رو داری یا مثل من بی کس و کاری ؟ مگه تو مادر نداری؟ برای تو گریه کنه ؟ غروب پنج شنبه بیاد برای تو گریه کنه ؟ قصه نخور من مادرت من همیشه دوروبرت نمی ذارم تنها بشی مدام میام بالاسرت
Design By : Pichak |