سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























خاطرات من

سلام به همه

من از سفر برگشتم .

   سفری که برام خیلی چیزا داشت سفری که آرزوی همه انسانها است.البته من کمترین خود این لیاقت رو نداشتم ولی خودم رو بستم به بال فرشته زمینی ام که روحش تا عرش پر میزنه و من رو هم با خودش می بره .ومن این سعادت رو دارم که با این فرشته همخونه هستم و تا اوهست من هیچ چیز کم ندارم و براش دعا میکنم ,و برای خودم دعا میکنم تا سایه مهر خدا از سرم کم نشه .راستش همه کارا یکهو درست شد من اسم خودم و فرشته ام رو برای کربلا نوشته بودم که داداشی زنگ زد و گفت میای بری مکه ؟ من هم از خدا خاسته قبول کردم .همه کارا در عرض دو هفته در ست شد آخه به داداشی دو تا سهمیه داده بودن و اون رو برای ما گرفته بود .سر کار م همه کارا رو کردم ماتو حسابداری  10هم  به هم 10 حساب ها رو میبندیم من هم 10 حرکت داشتم تمام کارام ردیف شده و راهی شدم .10/4/89 با فرشته ای که از گل نازکتره و رحش از هر گلبرگ لطیف تره راهی مدینه شدیم .

مدینه شهر پیامبر شهر عشق شهر پاکی شهر غربت شهر گریه های زهرا(س)شهر سوز ان و گرما شهر بقی شهر حسن ابن علی- شهر شبهای غم انگیز علی- شهر غم زینب شهر قبر چهار ستاره در زیر آفتاب سوزان شهر غمهای نگفته شهر قبری بی نشان شهر فاطمه بنت اسد مادر شیر خدا شهر بیت الاحزان شهر گریه های بی امان شهر یکه اجازه نداری زیارت عاشورا رو بخونی و برای مادرت به راحتی گریه کنی شهری که همه چیز از نظر اونا حرامه شهر ی که غم از سرو روش می باره شهری که نمی خوای ازش دور بشی اگه هم دور بشی چه بخواهی چه نخواهی قلبت رو جا میذاری

بقی بوی خدا می داد و بس دور تا دور بقی دیوار بود زیر دیوار بازار بازار شیطان برای فروش هر کاری میکنن این افراد. وای بر ما که به جای زیارت به خرید برویم . وارد صحن حیاطش که میشوی جز گنبد سبز دیگر چیزی برایت مهم نیست انجا او هست ، فاطمه و حسن نگاهت میکنند سلامت میکنند . با تو صحبت میکنند و اگه گوشهایت بشنود صدای مهر بان اورا میشنوی که به گرمی سلامت میکند و خو شامد میگن . جای همه خالی شبی تا صبح پشت پرده در قسمت روضه شریفه تا به صبح گریان شدیم . ندیدیم مهراب ومنبر ندیدیم خانه فاطمه اطهر را چرا که بس خسیساً تمام این مکانهارا پرده کشیدن جلوی در ب خانه زهرا ردیف کتاب قران گذاشته اند  که از روی محبت نیندازی بر خانه آن دختر اطهر نگریی و نگویی مادر کجایی  

این شش روز در مدینه همچون خواب شیرینی برایم گذشت . ای کاش از خواب بیدارم نمیکردند . روز آخر آماده شده تا به مسجد شجره بریم تا محرم شویم لبیک عشق را بگوییم و تا حریم عشق بال و پر باز کنیم و در عطر خدا غرق شویم . حال لحظه یکی شدن هم رنگ شدن دست از دنیا کشیدن و رها شدن از هر قید و بندی لباس اخرت به تن کردن چه عالمی دارد تا به این جا نروی نمیتونی اخرت رو باور کنی راسته که میگن در ان دنیا وقتی سر از گور در میاری لخت و عوری با تمام وجود میتونی این رو ببینی و لمس کنی ساعت 5/3الی 4 به مکه رسیدیم و بعد از نماز صبح برای اعمال طواف راهی خانه معشوق شدیم و در این لحظه که چشمم به خانه افتاد مات و مبهوت رو به در ی طلایی و پرده سیاهی نگاه میکردم و برای شکر سر به سجده گذاشتم و از لطف و مرحمت او تشکر کردم که مرا به خانه خود فرا خوانده و مرا پذیرفته . در اینجا زرد وسیاه و سفید قرمز باهم فرقی ندارند ایرانی هندی پاکستانی هلندی انگلیسی همه برای یک هدف و برای یک چیز اینجا هستن و ان هم قبو ل داشتن یک دین واحده و اون خداست که از همه چیز اگاهه و از دل من وتو خبر داره من بعد از اینکه اعمالم رو انجام دادم به هتل برگشتم اخه شب باید فرشته مهربانم رو میبردم . و طواف خودم اونقدر بهم نچسبید ولی طواف فرشته ام برام لحظه لحظه اش شیرین بود و هفت دور اولیه رو با عشق دورش دادم و براش دعا ها رو میخو ندم صفا و مروه رو دادم برام بردن چون تنهایی نمیتونستم ببرم ساعت 3 نصف شب بود که فرشته ام تقصیر کرد و به خانه اومدیم و قرار شد طواف نساء رو فردا ببرم اخه میشه بعد از تقصیر طواف نساء رو به عقب انداخت. فردا ش برای طواف نسا ء رفتیم لحظه لحظه نفس کشیدن در این فضا پر از خاطره است و از همه برام شیرین تر دعایی بود که فرشته من مادرم برام میکردو من خجالت زدش میشدم . وقتی دور تا دور خانه مولاو آقای عالم می گردی قفط چشمت او و عظمت و شکوهی رو میبینه که درس سادگی وعشق رو به مردم اموزش میده و اینجاست که به خودت و به خدای خودت قول میدی ولی باید بدونی این قول و قرار ها هم یک امتحانه  و باید سر قول و قرارت بمونی اینجاست که باید صبوری رو یاد بگیری ایشالله که همه بتونیم رو قول و قرارمون پا برجا بمونیم   

 


نوشته شده در سه شنبه 89/5/5ساعت 3:37 صبح توسط منتظر نظرات ( ) |


Design By : Pichak