سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























خاطرات من

          

 نمیدونم ما کارمندان جزء قراردادی چه گناهی کرده ایم که سنگ هم که از اسمون بیفته باید صبر کنه  تا کله ما بیاد زیر اسمان تا بخوره توی سر ما .از وقتی قرار شده بیمه طلایی معلمان  بازنشسته بزرگوار هم  بلا فاصله نقدا پرداخت بشه هرروز مخصوصا روزهای پنج شنبه  که معلمان محترم و عزیز تعطیلند  سیل مراجعان به دفاتر مرکزی بیمه رو شاهد هستیم وبنده از بخت بد روزگار یکی از خادمین جزئی هستم که باید در خط مقدم هجوم و سیل دوستان پاسخگو ی مراجعات بوده و با لبخند وسعه صدر امور بیمه را انجام دهم .از صبح تا ظهر حدودا 400تا 500 مراجعه و توضیح در مورد نحوه پر کردن فرم و امضا ءو ......

و ارجاع به قسمتهای دیگر اداری زبان فولادی و کله آهنی می خواهد که گاه از بس که حرف می زنم داخل کله من صدای خودم بصورت بوقی ممتد شنیده می شود و گویی در تاس اهنی حرف می زنم

در این بین خدا نکند که یکی از دوستان مدیران دبیرستان باشند . یا سرهنگ بازنشسته و یا کارمند اداری که عجله داره ماشینش رو بد پارک کرده بچش رو اجاقه و.....

جانبازان عزیز اعصاب و روان هم که جای خود دارند اگر چه اسباب پذیرایی اینجانب محدود به چند صندلی می شود که در این زمانی که بایند منتظر ثبت مدارکشان باشند میتوانند روی ان استراحتی بکنند اما معمولا توقع دارند که اینجانب چون (( ماسک )) معجزه کرده و در چشم بهم زدنی تمام کاغذها را به هوا ئ دور خود بچرخانم و امضاء شده داخل یک جعبه کا دو پیچی 70000تومانی همراه با پول پرداختی بیمه + پاداش و هزینه ایاب و ذهاب و قدم رنجه

اقایا ن تقدیم نمایم . از ساندویج و آژانس هم که جزء طبیعی ترین خدمات شرکتها ی بیمه به حساب می ایید دو قورت نیم باقی هم خدا بدهد .

اما ماجرای دیروز حال و هوای دیگری داشت :

آقای بسیا ر باشخصیتی که کاملا اتو کشیده و موقر بودند برای گرفتن مبلغ به ما مراجعه کردند و من در این بین در حال اماده کردن دسته چک خمد بودم چون بعد ا شلوغ میشد بعد از راهنمایی اقای باشخصیت برای اینکه برگه خود را باید مهر میزد و مشخصات خود را مینوشت شروع به مهر زدن  دسته چکم شدم که اول با غرو لند های اقای محترم روبه رو شدیم که اینجا هفت تا خان را باید رد کنیم  حالا هم که اینجوری و ......

که بلند شد و شروع به هرج و مرج کرد من در همین حین به ایشان گفتم لطفا تشریف داشته باشید من باید دسته چک را مهر بزنم تا کار شما را انجام بدم که ناگهان برافروخته برگشت و برگه را از جلوی من برداشت و پاره کرد و پرت کرد تو صورتم  که چرا گفتم تشریف داشته باشین و کمی منتظر بمانید

تازه طلبکار هم بود بعد معلوم شد ایشان از مدیران مدرسه ای هستن که 300 تا دانش اموز زیر دست این اقاست

عجب ؟؟؟؟؟؟؟

این 300 تا دانش اموز فردا روز که از این مدرسه فارغ میشوند چه  خواهند شد ؟؟؟؟

و این را باید مدیران مدرسه هایی که مثل این اقا مدیر اتو کشیده حتی صبر ندارن که کار کسی تمام بشه تا کار اونا رو راه بندازه باید جواب گو باشن

که از قدیم  گفته اند

کد خدای ده که مرغابی بود                  وای از آن ده که چه رسوایی بود

تعجبی هم نیست که فرهنگ جامعه ما چنین متزلزل شده نه فرهنگ ترافیک داریم

نه فرهنگ رعایت نوبت و نه فرهنگ........

در جایی که مدیران مدارس خود رعایت کوچکترین رعایت معاشرت و برخورد با خانم و رعایت اصول  اجتماعی را نمی دانند چگونه می توان توقع داشت که کودکانی که پرورش میدهند این اصول را بیاموزند

که رطب خورده منع رطب نمی کند

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/11/19ساعت 8:35 عصر توسط منتظر نظرات ( ) |


Design By : Pichak