سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























خاطرات من

امام رضا
مادر امام رضا(ع

نجمه ، مادر بزرگوار امام رضا(ع ) و از زنان مومنه ، پارسا، نجیب و پاکیزه بود.
حمیده ، همسر امام صادق (ع )، او را که کنیزى از اهالى مغرب بود، خرید و به منزل برد.نجمه در خانه امام صادق (ع )، حمیده خاتون را بسیار احترام مى کرد و به خاطر جلال و عظمت او، هیچ گاه نزدش نمى نشست !.روزى حمیده در عالم رویا، رسول گرامى اسلام (ص )را دید که به او فرمودند:اى حمیده !.نـجـمـه را به ازدواج فرزند خودموسى درآور زیرا از او فرزندى به دنیا خواهد آمد که بهترین فرد روى زمین باشد.پس از این پیام ، حمیده به فرزندش امام کاظم (ع ) فرمود: پسرم !.ـجـمـه بانویى است که من هرگز بهتر از او را ندیده ام ، زیرا در زیرکى و محاسن اخلاق ، مانندى ندارد.من او را به تو مى بخشم ، تو نیز در حق او نیکى کن .ثـمـره ازدواج امـام مـوسـى بـن جعفر(ع ) و نجمه ، نورى شد که در شکم مادر به تسبیح و تهلیل مـشـغـول بـود و مـادر از آن ، احـسـاس سنگینى نمى کرد وچون به دنیا آمد، دست ها را بر زمین گذاشت ، سر را به سوى آسمان بلندکرد و لب هاى مبارکش را به حرکت درآورد: گویا با خدایش رازو نیازمى کرد.پس از تولد امام هشتم (ع )، این بانوى مکرمه با تربیت گوهرى تابناک ، ارزشى فراتر یافت .مـادر بـر آن بـود تـا تربیت و پرورش فرزندش ، وى را از عبادات و مناجاتش باز ندارد، از این رو به بستگانش گفت :دایه اى پیدا کنید تا مرا در امر شیردادن کمک کند.از وى پرسیدند:مگر شیر تو کم شده است ؟.نـجمه گفت :خیر، ولى نوافل و ذکرهایى که قبل از تولد حضرت رضا(ع ) داشته ام و به آنها عادت کرده بودم ، به خاطر شیردادن کم شده است ، ازاین رو مى خواهم کسى من را در امر شیردادن یارى کند تا بتوانم دوباره آن عبادات ومناجاتم را شروع کنم !.

                                                                                   علم غیب ‏

2- حسن بن على بن وشا از مسافر نقل مى‏کند: با ابوالحسن الرّضا (ع) در «منى» بودم، یحیى بن خالد با گروهى از آل برمک از آنجا گذشتند. امام صلوات الله علیه فرمود: بیچاره‏ها نمى‏دانند در این سال چه بلایى به سرشان خواهد آمد، بعد فرمود: بدانید عجیب‏تر از این آن است که من با هارون مانند این دو انگشت خواهم بود، آنگاه دو تا انگشت مبارک را در کنار هم گذاشت. مسافر گوید: والله من معنى این کلام را نفهمیدم مگر بعد از آنکه امام را در طوس در کنار قبر هارون دفن کردیم. (2)

 

* * *

                                                                                           لقب رضا ازخدا است

3- ابونصر بزنطى رضوان الله علیه گوید: به امام جواد صلوات الله علیه گفتم: قومى از مخالفان شما مى‏گویند: پدرت صلوات الله علیه را مأمون، رضا لقب داد، که به ولایت عهدى راضى شد. فرمود: به خدا قسم، دروغ گفته و گناهکار شده‏اند. پدرم را خداى تعالى رضا لقب داده است زیرا که به خداوندى خدا در آسمانش و به رسالت رسول الله و ائمه در زمینش راضى بود. فتم: مگر همه پدرانت چنین نبودند؟ فرمود: آرى. گفتم: پس چرا فقط پدرت به این لقب ملقب شدند؟ فرمود: چون مخالفان از دشمنانش مانند موافقان از دوستانش از وى راضى شدند و چنین چیزى براى پدرانش به وجود نیامد، لذا از میان همه به رضا ملقب گردید. اگفته نماند: مخالفان خواسته‏اند با این طریق منقصتى بر آن حضرت فراهم آوردند، ولى چنانکه دیدیم این لقب از جانب خدا بوده است، درست است که همه امامان صادق، کاظم، رضا، جواد و هادى و... بودند ولى براى هر یک بمناسبتى لقب بخصوص تعیین گشته است .

 

* * *

                                                                                 حضرت ابوالحسن رضا (ع) در«نیاج»

4- ابو حبیب نیاجى (4) گوید: رسول خدا (ص) را در خواب دیدم که به «نیاج» آمد و در مسجدى که حاجیان هر سال مى‏آمدند نشستم. گویا محضر ایشان رفته و سلام کرده و مقابلش ایستادم، در پیش آن حضرت طبقى از برگ درختان خرماى مدینه بود و در آن خرماى صیحانى داشت. گویا رسول خدا مشتى از آن خرما را به من داد، شمردم هیجده تا بود، - پس از بیدارى - خوابم را چنین تأویل کردیم که هیجده سال عمر خواهم کرد.بعد از بیست روز در زمینى بودم که براى زراعت آماده مى‏کردند، مردى پیش من آمد گفت: حضرت ابوالحسن رضا (ع) به «نیاج» آمده و الان در مسجد نشسته‏اند. در این بین دیدم که مردى به دیدار آن حضرت مى‏روند، من هم به زیارت آن بزرگوار شتافتم، دیدم در محلى نشسته که رسول خدا (ص) را در آنجا دیده بودم، زیر آن حضرت حصیرى بود مانند حصیررى که در زیر جدش بود. و در پیش وى طبقى از برگ درخت خرما و در آن خرماى صیحانى قرار داشت .سلام کردم، جواب سلامم را داد و از من خواست نزدش بروم، مشتى از خرما به من داد که شمردم هیجده تا بود، گفتم: یابن رسول الله (ص)! زیاد بدهید، فرمود: اگر رسول خدا (ص) زیاد داده بود ما هم زیاد مى‏دادیم «فقال لوزادکَ رسولُ اللّه لزدْناکَ» (5).

 

*  * *

                                                                                فضایل امام رضا(ع)از زبان ابراهیم بن عباس

5- ابراهیم بن عباس گوید: امام رضا (ع) نشد که به کسى در سخن گفتن ظلم یا جفا کند، هر که با او سخن مى‏گفت، کلام او را قطع نمى‏کرد و مجال مى‏داد تا آخر سخنش را بگوید. اگر کسى حاجت پیش او مى‏آورد در صورت امکان ابداً او را رد و مأیوس نمى‏کرد. ندیدم که در پیش کسى پایش را دراز کند، و ندیدم در پیش کسى تکیه کند. ندیدم که به کسى از غلامانش فحش بدهد، ندیدم که آب دهان را به زمین اندازد، و ندیم که با صدا و قهقهه بخندد بلکه فقط تبسم مى‏کرد.چون سفره طعام را باز مى‏کردند همه خدمتکاران و غلامانش را و حتى دربان را با خود در سر سفره مى‏نشانید. شبها کم مى‏خوابید، بیشتر بیدار مى‏ماند، اکثر شبها از اول تا آخر احیا مى‏کرد، بسیار روزه مى‏گرفت، در هر ماه سه روز روزه از وى فوت نمى‏شد. مى‏گفت : این روزه همه عمر است «ذلک صومُ الدّهر» در پنهانى بسیار احسان مى‏کرد و صدقه مى‏داد، این کار را بیشتر در شبهاى ظلمانى انجام مى‏داد، هر که گوید: نظیر او را در خوبى دیده‏ام، باور نکنید (7).

 

                                                                                                          علم غیب ‏

7- محمد بن سنان گوید: به آن حضرت عرض کردم: خودت را به امامت و پیشوایى مشهور کرده و در جاى پدرت نشستى حال آن که از شمشیر هارون خون مى‏ریزد؟! فرمود: قول رسول خدا (ص) به من این جرأت را داده است، آن حضرت فرمود: اگر ابوجهل مویى از سر من برکند، بدانید که من پیغمبر نیستم، و من مى‏گویم: اگر هارون توانست مویى از سر من بگیرد بدانید که من امام نیستم. (9)

 

* * *

                                                                                           فضیلت زیارت امام رضا(ع)

8- رسول خدا (ص) فرمود: بزودى پاره‏اى از بدن من در زمین خراسان دفن مى‏شود، هیچ غمگینى او را زیارت نمى‏کند، مگر آن که خدا غمش را زایل مى‏کند و هیچ گناهکارى او را زیارت نمى‏کند، مگر آن که خدا گناهانش را مى‏آمرزد. «قال رسول اللّه (ص) ستّد فَنُ بضعةٌ منى بخراسان مازارها مکروب الا نفس الله کربه و لا مذنب الا غفرالله ذنوبه» (10)زیارت ائمه علیهم السلام مانند توبه از مکفرات است و مصداق: «ان الحسنات یذهبن السیئات» (هود: 114) مى‏باشد، رسول خدا (ص) این کلام را در وقتى فرموده که هنوز پدر و مادر امام هم به دنیا نیامده بودند.مام جواد صلوات الله علیه به داوود صرمى فرمود: «من زار ابى فله الجنة» .(11)
هر که قبر پدرم را زیارت کند اجرش بهشت است .و در روایت دیگرى فرمود: هر کس قبر پدرم را عارفاً بحقه زیارت کند ازطرف خدا بهشت او را ضمانت مى‏کنم: «قال ابوجعفر محمد بن على الرضا (ع) ضمنت لمن زار قبر ابى (ع) بطوس عارفاً بحقه الجّنةَ على اللّه عزوجل» (12).

                                                                              * * *

                                                                                                       احسان

10- مردى به محضر حضرت رضا (ع) آمد و گفت: به اندازه مروت خویش به من احسان کن، فرمود: نمى‏توانم (زیرا مروت امام خارج از حد بود). گفت: پس بقدر مروت من احسان کن، امام فرمود: آرى، بعد به غلامش فرمود: دویست دینار به او بده.امام در روز عرفه در خراسان همه مالش (شاید نقدینه باشد) را احسان کرد و به اهل نیاز تقسیم فرمود. فضل بن سهل گفت: این غرامت و اسراف است. فرمود: نه، بلکه غنیمت است، آنچه را که در آن پاداش و کرامت هست، غرامت مشمار.(13)

 

* * *

                                                                                     على بن موسى عالم آل محمد

11- موسى بن جعفر صلوات الله علیه به پسرانش مى‏فرمود: برادرتان على بن موسى عالم آل محمد است، از او از دینتان بپرسید، آنچه مى‏گوید حفظ کنید، من ازپدرم امام صادق (ع) دفعات شنیدم مى‏گفت: عالم آل محمد در صلب تو است اى کاش او را درک مى‏کردم، او همنام امیرالمؤمنین على است. .(14)امام صادق صلوات الله علیه در 25 شوال 83 هجرى از دنیا رفت، امام رضا (ع) بعد از 16 روز در 11 ذوالقعده همان سال به دنیا آمد.

 

‏معجزه اى از امام رضا (ع) و مجسم شدن عکسها

صدوق رحمة الله علیه در عیون اخبار الرضا (ع) نقل مى‏کند: در عهد مأمون عباسى که حضرت رضا (ع) ولیعهد بود، باران قطع گردید، مأمون از آن حضرت خواست درباره باران دعا کند، امام فرمود: روز دوشنبه چنین خواهم کرد، رسول خدا (ص) دیشب با امیرالمؤمنین به خواب من آمد و فرمود: روز دوشنبه به صحرا برو و از خدا باران بطلب که خدا بر آنها باران خواهد فرستاد...امام به صحرا رفت و از خدا باران خواست، باران آمد و احتیاج مردم رفع گردید. امام جواد صلوات الله علیه فرمود: بعضى از بدخواهان پدرم، به مأمون گفتند: یا امیرالمؤمنین! به خدا پناه که تو شرافت عمیم و افتخار بزرگ خلافت را از خاندان بنى عباس به خاندان علویان منتقل کنى!! بر علیه خود و خانواده‏ات اقدام کردى. این جادوگر و فرزند جادوگران را آوردى، و او را پس از آن که گمنام بود میان مردم شهرت دادى، آوازه‏اش را بلند کردى.دنیا را با این جادو که در وقت دعایش باران آمد، پر کرد. مرا واهمه گرفت که خلافت را ازخاندان عباسى خارج گرداند، حتى وحشت کردم که با سحر خود نعمت شما را زایل نموده و بر مملکت تو شورش بر پا دارد، آیا کسى بر علیه خود چنین جنایتى کرده است؟!!أمون گفت: این مرد در پنهانى مردم را به سوى خویش دعوت مى‏کرد، خواستیم او را ولیعهد خود گردانیم تا مردم را به سوى ما دعوت نماید و مردم بدانند که اهل حکومت و خلافت (دنیا دوست) است و آنان که به وى فریفته شده‏اند بدانند که در ادعاى خود از تقوا و فضیلت و زهد صادق نیست! خلافت مال ما است نه مال او، ولى ترسیدیم که اگر او را به حال خود رها کنیم، براى ما از جانب او وضعى پیش بیاید که جلوگیرى نتوانیم کرد.واکنون که کرده خود را کردیم و به خطاى خود پى بردیم، مسامحه در کار وى ابداً روا نیست، ولى مى‏خواهیم بتدریج او را در نزد رعیت چنان بنمایانیم که بدانند لیاقت حکومت ندارد، آنوقت ببینیم با چه راهى بلاى او را از سر خود مى‏توانیم قطع نماییم.آن مرد گفت: یا امیرالمؤمنین! مجادله با او را به عهده من بگذارید، تا خود و یارانش را مغلوب نمایم و احترام و عظمت او را پایین آورم، اگر هیبت تو در سینه‏ام نبود او را سر جاى خودش مى‏نشاندم. و بر مردم آشکار مى‏کردم که از لیاقت ولایت عهدى که به او تفویض کرده‏اى قاصر است .مأمون گفت: چیزى براى من محبوبتر از این کار نیست که به او اهانت و از قدرتش کاسته گردد، گفت: پس بزرگان مملکت، فرماندهان، قضات، و بهترین فقهاء را جمع نمایید، تا منقصت او را در پیش آنها روشن کنم، تا از مقامى که او را در آن قرار داده‏اى پایین آید.مأمون نامبردگان را جمع کرد، و در صدر مجلس نشست و حضرت رضا (ع) را در مقام ولایت عهدى در طرف راست خود نشانید، پس از رسمیت جلسه، آن شخص که از طرف مأمون مطمئن بود، شروع به سخن کرد و گفت: مردم از شما بسیار حکایات نقل مى‏کنند. و در تعریف شما افراط کرده‏اند، بطورى که اگر خودتان بدانید از آنها بیزارى مى‏کنید، اولین اینها آن است که: شما خدا را درباره باران که عادت باریدن دارد، دعا کردید و باران آمد، مردم آن را به حساب معجزه‏اى از شما گذاشتند و نتیجه گرفتند که در دنیا نظیر و مانندى ندارد. این امیرالمؤمنین ادام الله ملکه و بقاءه است که با کسى مقایسه نمى‏شود مگر آن که برتر آید، شما را در محلى قرار داده که مى‏دانید، این پاسدارى از حق و انصاف نیست که مجال دهید دروغگویان بر علیه او و بر له شما بدروغ چیزهایى بگویند که تکذیب مقام امیرالمؤمنین است!! و شما را از او بالاتر بدانند؟!!!امام صلوات الله علیه فرمود: بندگان خدا را مانع نمى‏شوم ازاین که نعمتهاى خدا را درباره من یاد و حکایت کنند، اما این که گفتى: صاحب تو (مأمون) مقام مرا برتر داشت، او مرا قرار نداد مگر در مقامى که پادشاه مصر، یوسف صدیق را در آن قرار داد، حال آن دو را نیز مى‏دانى (یوسف پیامبر بود و او یک پادشاه مشرک).در این وقت آن مرد بر آشفت و گفت: پسر موسى! از حد خود قدم فراتر گذاشتى، که خداوند بارانى را در وقت معین خود نازل کرد و تو آن را وسیله بلندى مقام خود قراردادى، که به مقام حمله به دیگران بر آیى؟ گویا معجزه ابراهیم خلیل را آورده‏اى که سرهاى پرندگان را در دست گرفت و اعضاء آنها را در کوهها پراکنده نمود و به وقت خواندن، آمدند و بر سرهاى خود چسبیدند و شروع به پرواز کردند؟!!!اگر راستگویى این دو عکس شیر را که در مسند خلیفه هستند زنده کن و بر من مسلط گردان، در این صورت معجزه‏اى براى تو خواهد بود، اما باران که با دعاى تو آمد، تو از دیگران در این کار برتر نیستى.مام صلوات الله علیه از جسارت آن خبیث برآشفت و به دو عکس شیر فریاد کشید: این فاجر را بگیرید، پاره کنید، از او عینى و اثرى نگذارید. در دم آن دو عکس به دو شیر ژیان مبدل شدند، و آن خبیث را گرفته و خرد کردند و خوردند و خونش را که ریخته بود لیسیدند، مردم با حیرت به این منظره نگاه مى‏کردند. آنگاه آن دو شیر محضر حضرت آمده و گفتند: یا ولى الله فى ارضه! دیگر چه فرمانى دارى، مى‏خواهى مأمون را نیز مانند او به سزایش برسانیم.مأمون از شنیدن این سخن بیهوش گردید، امام فرمود: در جاى خویش بایستید. بعد فرمود: بر صورت مأمون گلاب پاشیدند، به حال آمد، شیران عرض کردند: مى‏فرمایید او را به رفیقش ملحق سازیم؟ فرمود: نه، خداوند عز و جل را تدبیرى است که به سر خواهد برد(اجازه نداده از ولایت تکوینى هر استفاده‏اى را بکنیم).گفتند: پس فرمانت چیست؟ فرمود: برگردید به حالت اولى خود، آن دو شیر در دم مبدل به عکس شده و در روى مسند قرار گرفتند.مأمون گفت: خدا را حمد مى‏کنم که مرا از شر حمیدبن مهران خلاص کرد (آن مرد خبیث)، بعد گفت: یابن رسول الله! خلافت مال جد شما بود، سپس از آن شماست اگر مى‏خواهى آن را به شما تحویل بدهم، امام فرمود: اگر خلافت را مى‏خوستم در عدم قبول آن با تو منازعه نمى‏کردم و از تو آن را نمى‏خواستم، زیرا خداوند از اطاعت مخلوقش به من عطا فرموده مانند آن را که با چشم دیدى که چگونه آن دو تصویر به شیر مبدل شدند.ولى جهال بنى آدم از من طاعت ندارند، آنها هر چند در این کار زیانکار شده‏اند ولى خدا را در تدبیر آنها مشیتى است، مرا امرفرموده بر تو اعتراضى نکنم و کارى را که کردم بر تو ننمایم، چنان که به یوسف (ع) نیز درباره پادشاه مصر چنان فرمان داده بود...نگارنده گوید: در این کار ابداً شگفتى نیست، آن مانند مبدل شدن عصاى موسى به اژدهاست. امام (ع) ولایت تکوینى داشت و خدا او را چنین قدرتى داده بود، چنان که عیسى (ع) نیز نظیر آن را انجام داد. در بعضى نقلها دیده‏ام که مأمون به آن حضرت گفت: دعا کنید که آن مرد زنده شود، فرمود: اگر عصاى موسى جادوها را پس مى‏داد، اینها نیز آن مرد را پس مى‏دادند.

شهادت امام رضا (ع)

نقل مشهور درباره شهادت امام رضا (ع) همان است که همگان به آن واقف گردیده‌اند که عبارت است از خوراندن انگورهای مسموم به حضرت از سوی مأمون، چنانکه آمده است: پس از خوردن دانه‌های مسموم انگور، حضرت از جای برخاسته و بی‌تاب شد، مأمون گفت: به کجا می‌روی، فرمود: به جایی که تو مرا فرستادی!اباصلت هروی نقل می‌کند که هنگام شهادت امام رضا (ع) درها را بستم و در حیاط خانه، گریان ایستادم که ناگهان جوانی زیبا چهره که کاملاً شبیه امام رضا (ع) بود، داخل شد، گفتم: چگونه، از درهای بسته داخل شدی، فرمود: خدایی که مرا از مدینه به آنی، به اینجا آورد، مرا وارد خانه دربسته نمود پرسیدم: تو کیستی؟ فرمود: اباصلت، من محمد بن علی فرزند امام رضا (ع) هستم. بلافاصله نزد پدر رفت و مرا امر به همراهی با خود نمود، تا امام هشتم (ع) نظرش به پسرش افتاد، برخاست و با او معانقه کرد، سپس در بستر خوابید و امام جواد (ع) را نزد خود برد.حضرت جواد (ع) خود را بر بدن مبارک امام رضا (ع) افکنده و بر صورت او بوسه می‌زد، امام رضا (ع) اسراری به فرزند می‌آموخت و حضرت جواد (ع) مدام لب‌های امام رضا (ع) را می‌بوسید. در ادامه امام جواد (ع) از میان سینه مبارک حضرت رضا (ع) شئیی شبیه پرنده را بیرون آورده و بلعید و امام‌رضا (ع) جان به جان آفرین تسلیم نمود. در ادامه امام جواد (ع) حضرت را غسل داده و کفن نمود و بر او نماز خواند. سپس تابوت از سقف شکافته به آسمان رفت و بازگشت به گونه‌ای که به ظاهر می نمود غسل و کفنی صورت نگرفته است. 5

بازتاب قتل امام(ع) در زمان مامون

چون به کتابهاى تاریخى مراجعه مى‏کنیم درمى‏یابیم که شهادت امام رضا(ع) به دست مامون به وسیله سم، حتى در زمان مامون نیز امرى معروف و بر سر زبانهاى مردم بود. بطورى که مامون خود شکوه از این اتهام مى‏کرد که چرا مردم او را عامل مسموم کردن امام مى‏پنداشتند! در روایت آمده که هنگام مرگ امام(ع) مردم اجتماع کرده و پیوسته مى‏گفتند که این مرد - یعنى مامون - وى را ترور کرده است. در این باره آنقدر صدا به اعتراض برخاست که مامون مجبور شد محمد بن جعفر، عموى امام، را به سویشان بفرستد و براى متفرق کردنشان بگوید که امام(ع) امروز براى احتراز از آشوب از منزل خارج نمى‏شود. ابن خلدون علت قیام ابراهیم فرزند امام موسى(ع) را آن دانسته که وى مامون را متهم به قتل برادرش مى‏نمود. ابراهیم نیز به اتفاق مورخان به دست مامون مسموم گردید. برادرش نیز زید بن موسى که در مصر شورش کرده بود به دست همین خلیفه مسموم شد. اینکه یعقوبى نوشته که مامون ابراهیم و زید را مورد عفو قرار داد (14) منافاتى با آن ندارد که مدتى بعد با نیرنگ به ایشان سم خورانیده باشد. چه آنان به خونخواهى برادر خود برخاسته بودند و عفو مامون یک ژست ظاهرى مى‏بود. طبق نقل برخى از منابع تاریخى یکى دیگر از برادران امام رضا(ع) به نام احمد بن موسى چون از حیله مامون آگاه شد. همراه سه هزار تن - و به روایتى دوازده هزار - از بغداد قیام کرد. کارگزار مامون در شیراز به نام «قتلغ خان‏» به امر خلیفه با او به مقابله برخاست و پس از کشمکشهایى هم او هم برادرش «محمد عابد» و یارانشان را به شهادت رسانید.در آن ایام برادر دیگر امام رضا(ع) به نام هارون بن موسى همراه با بیست و دو تن از علویان به سوى خراسان مى‏آمد. بزرگ این قافله خواهر امام رضا یعنى حضرت فاطمه(ع) بود . مامون ماموران انتظامى خود را دستور داد تا بر قافله بتازند. آنها نیز همه را مجروح و پراکنده کردند. هارون نیز در این نبرد مجروح شد ولى سپس او را در حالى که بر سر سفره غذا نشسته بود غافلگیر کرده بقتل رساندند. (مى‏گویند حتى به حضرت فاطمه(ع) نیز در ساوه زهر خورانیدند که پس از چند روزى او هم به شهادت رسید.دیگر از قربانیان مامون، برادر دیگر امام(ع) به نام حمزة بن موسى بود. با توجه به این وقایع درمى‏یابیم که مساله شهادت امام به دست مامون در همان ایام نیز امرى شایع میان مردم گردیده بود.

پیشگویى امام(ع) و اجدادش

افزون بر تمام آنچه که گذشت‏یاد این نکته نیز لازم است که امام رضا(ع) شهادتش را بوسیله زهر خود بارها پیشگویى کرده بود. به علاوه، اجداد پاکش نیز سالها پیش از وى رویداد شهادت امام رضا(ع) را خبر داده بودند. مى‏توان روایات وارد شده در این زمینه را به

سه طبقه تقسیم کرد:

 1 - آن دسته از روایات که از زبان پیغمبر(ص) یا ائمه(ع) نقل شده و حاکى از به شهادت رسانیدن امام رضا در طوس است. در این باره پنج‏حدیث وارد شده.

2 - آن دسته از روایات که از خود امام رضا(ع) نقل شده که شهادتش به دست مامون

3- دفنش را در طوس کنار قبر هارون، پیشگویى نموده است.

 

 


نوشته شده در سه شنبه 89/11/12ساعت 6:37 عصر توسط منتظر نظرات ( ) |

امام حسن علیه السلام

شهادت مظلومانه امام مجتبى علیه السلام

مشهور میان مورخان و علماى مسلمان این است که امام مجتبى(ع) بر اثر زهرى که از سوى معاویة بن‏ابى‏سفیان توسط جعده به آن حضرت خورانیده شد، در روز پنج‏شنبه 28 صفر سال پنجاهم هجرت در سن 48 سالگى به شهادت رسید. همان طورى که شیخ مفید(ره) متوفاى قرن پنجم، سال‏413 هجرى، و مفسر ادیب و توانمند شیخ طبرسى(ره) در قرن ششم سال 548 هجرى در دو کتاب خود و علامه بزرگوار حلى در قرن هشتم سال‏726 هجرى بر آن تصریح کرده‏اند. مرحوم شیخ طبرسى - روایتى را از طبرانى نقل مى‏کند و مى‏گوید:
 «ایشان در کتاب «معجمه‏» نوشته است: امام مجتبى(ع) در ماه ربیع‏الاول سال‏49 هجرى به وسیله زهر به شهادت رسیده است.» و در این جا قول سومى وجود دارد و آن این که: «امام حسن(ع) در روز پنجشنبه، هفتم ماه صفر سال پنجاه هجرى رحلت نموده است.»مرحوم علامه مجلسى این قول را به شیخ ابراهیم کفعمى صاحب مصباح و بلد الامین نسبت داده است. ابن قتیبه دینورى مى‏گوید: چیزى از رحلت امام مجتبى(ع) نگذشت که معاویه اقدام به گرفتن بیعت از مردم شام براى پسرش یزید کرد و این را طى بخشنامه‏اى به همه جهان اسلام اعلام نمود.   مراسم کفن و دفن آن گاه که امام حسن(ع) دار فانى را وداع گفت، عباس بن‏على(ع)، عبدالرحمن بن‏جعفر و محمد بن‏عبدالله بن‏عباس به کمک امام حسین(ع) شتافتند و آن حضرت با کمک آنان جنازه برادر را غسل داد، حنوط کرد و کفن نمود، آن گاه به مصلا (جایگاه خاص، جهت نماز گزاردن بر مردگان) که در نزدیکى مسجد النبى بود منتقل نمودند، که آن مصلا را «بلاطه‏» مى‏نامیدند. در آن جا بر جنازه آن حضرت نماز گزاردند، سپس جنازه را جهت تجدید عهد و دفن، نزدیک مزار رسول خدا(ص) بردند.  ممانعت از دفن در حرم پیامبر  فرماندار مدینه، مروان بن‏حکم به همراه آشوبگران جلو آمدند و فریاد برآوردند: شما مى‏خواهید حسن بن‏على را در کنار پیامبر دفن کنید؟ از طرف دیگر عایشه سوار بر استر به جمعشان پیوست و فریاد زد: چگونه مى‏شود کسى را که من هرگز او را دوست ندارم، به میان خانه من داخل کنید. مروان گفت: آیا سزاوار است عثمان در دورترین نقطه مدینه در قبرستان دفن شود و حسن بن‏على در جوار پیامبر خدا(ص) هرگز نمى‏شود، من شمشیر به دست مى‏گیرم و حمله مى‏کنم و ممانعت‏خواهم نمود.عده‏اى از امویان و آشوبگران به دنبال بهانه بودند و مى‏خواستند فتنه‏اى به پا کنند که امام حسین(ع) با بردبارى جنازه برادرش را به سوى بقیع برگرداند و بنى‏هاشم را آرام نمود و در جوار جده‏اش فاطمه بنت اسد در بقیع دفن نمود و از خون‏ریزى و فتنه به همان وضعى که امام مجتبى(ع) وصیت نموده بود جلوگیرى کرد. امام حسین(ع) رو به مروان کرد و فرمود: اگر برادرم وصیت کرده بود که در کنار جدش پیامبر(ص) دفن شود، مى فهمیدى که تو کوچک‏تر از آنى که بتوانى ما را برگردانى و جلو دفن جنازه او را در میان حرم پیامبر(ص) بگیرى.ابن‏شهر آشوب مى‏افزاید: به هنگام بردن جنازه امام مجتبى(ع) به سوى بقیع غرقد، افراد شرور و پست‏به پشتیبانى امویان به جنازه آن بزرگوار تیراندازى کردند، به طورى که هنگام دفن هفتاد تیر از بدن آن حضرت جدا نمودند. عایشه به هنگام دفن امام مجتبى(ع).ابن‏عباس(ره) خطاب به عایشه (در حالى که چهل سوار در اطرافش بودند) گفت: «واسو اتاه فیوما على بغل و یوما على جمل، تریدین ان تطفئى نورالله و تقاتلى اولیاءالله ارجعى فقد کفیت الذى تخافین و بلغت ما تحبین و الله منتصر لاهل البیت و لو بعد حین چه بیچارگى و بدبختى! امروز سوار بر استر شدى و یک روز سوار بر شتر گشتى (اشاره به جنگ جمل). تو مى‏خواهى نور خدا را خاموش کنى و با اولیاى خدا بجنگى. برگرد، آنچه دیگران مى‏خواستند انجام دادى و ماموریت‏خویش را به پایان رساندى، خداوند اهل بیت(علیهم السلام) را یارى خواهد کرد، گرچه زمانى بگذرد...» و بعضى سخن ابن‏عباس را چنین نقل کرده‏اند: «جملت و بغلت و لو عشت لفیلت!» آن روز سوار بر شتر گشتى و امروز بر استر سوارى، و اگر زنده بمانى [براى مبارزه با نور خدا و اهل بیت] بر فیل نیز سوار خواهى گشت. و در قسمت‏هایى از زیارات جامعه، خطاب به امامان معصوم(علیهم السلام) ماجراى شهادت آن بزرگوار را از زبان امام صادق(ع) چنین نقل مى‏کند:«یا موالى... انتم بین صریع فى المحراب قد فلق السیف هامته و شهید فوق الجنازة قد شکت‏بالسهام اکفانه [اکفانه بالسهام]...; اى سروران من...! شما کسانى هستید که بعضى جسدتان در میان محراب عبادت در حالى که فرقتان شکافته بود، به شهادت رسیدید و بعضى از شما شهیدى هستید که دشمنان اسلام بر جنازه شما تیراندازى کردند، به طورى که کفنتان سوراخ سوراخ گردید..در روایت فوق، ابتدا اشاره به نحوه شهادت على بن‏ابى‏طالب(ع) شده است و سپس ماجراى تیرباران شدن جنازه امام مجتبى(ع) را بیان مى‏کند و در ادامه آن، ماجراى شهادت امام حسین(ع) و دیگر ائمه را بیان مى‏دارد. انعکاس شهادت امام مجتبى(ع) شهادت مظلومانه سبط اکبر رسول خدا(ص) پرده نفاق را از چهره کریه معاویه کنار زد; پرده نفاقى که ذوالفقار امیرمؤمنان(ع) در صحراى صفین قادر بر دریدن آن نگردید. شهادت امام مجتبى(ع) کارى کرد که عمرو بن‏نعجة گفت: «رحلت‏حسن بن‏على[ع] اولین خاک ذلت و خوارى بود که بر سر عرب پاشید و سیاه‏بختش گردانید.» الف) واکنش مردمامام باقر(ع) نسبت‏به انعکاس شهادت آن بزرگوار فرمود: «مکث الناس یبکون على الحسن بن‏على و عطلت الاسواق; به هنگام شهادت امام مجتبى(ع) مردم گریه و زارى داشتند، حزن آنان را فرا گرفت و عزادارى نمودند و بازارها را تعطیل کردند.» ب) حضور همگانى جهم بن‏ابى‏جهم مى‏گوید: چون امام حسن مجتبى(ع) رحلت نمود، بنى‏هاشم همگى بسیج گردیدند و به تمام شهرها و روستاهاى اطراف مدینه که در آن‏ها، انصار زندگى مى‏کردند رفتند و خبر شهادت آن حضرت را با حزن و اندوه اعلان داشتند، به مجرد شنیدن خبر رحلت آن بزرگوار، زن و مرد، کوچک و بزرگ همگى در تشییع جنازه شرکت نمودند، به طورى که بر اثر کثرت جمعیت در میان بقیع اگر سوزن به روى زمین مى‏افتاد به زمین نمى‏رسید. پ) مردم مکه و مدینه ابن ابى‏نجیح مى‏گوید: «در مکه معظمه و مدینه منوره یک هفته عزاى عمومى بود و همه مردم اعم از زنان، مردان و فرزندان خردسال، در فقدان آن حضرت اشک مى‏ریختند.» ت) مردم بصرهابوالحسن مدائنى مى‏نویسد: عبدالله بن‏سلمه جهت رساندن خبر رحلت جانگداز امام مجتبى(ع) براى زیاد بن‏ابیه وارد بصره شد، که به محض پخش خبر شهادت آن حضرت، آه و ناله مردم بلند شد. ابوبکر برادر زیاد مریض بود، چون صداى گریه مردم را شنید از همسرش میسه بنت‏شحام پرسید: چه خبر شده؟ با بى‏پروایى گفت: «حسن بن‏على درگذشت و مردم از دست او آسوده شدند!»ابوبکر با خشم و ناراحتى گفت: «ساکت‏باش! واى بر تو! خداى سبحان او را از شر بسیارى آسوده کرد، و لیکن مردم با فقدان او خیر بسیارى را از دست دادند، خداوند حسن بن‏على را رحمت کند) همسر معاویه ابن قتیبه نیز مى‏نویسد: «خبر رحلت امام مجتبى(ع) چون به معاویه رسید، او و بعضى از همراهانش سجده شکر به جا آوردند و تکبیر گفتند، و لیکن فاخته همسر معاویه سخت ناراحت گردید و معاویه را بر شادمانى‏اش نکوهش نمود و فریادش به «انا لله و انا الیه راجعون‏» بلند شد». ج) معاویه و یارانش در آن زمان عبدالله بن‏عباس در شام به سر مى‏برد، چون خبر خوشحالى معاویه را در رحلت امام مجتبى(ع) شنید بر او داخل شد و چون بر زمین نشست، معاویه گفت: حسن بن‏على مرد و هلاک گردید! عبدالله گفت: بلى، آن‏گاه چند مرتبه تکرار کرد: «انا لله و انا الیه راجعون‏» سپس گفت: معاویه! شنیدم اظهار خوشحالى و شادمانى کرده‏اى! آگاه باش! قسم به خدا با مرگ حسن بن‏على هرگز قبر تو پر نمى‏گردد و کوتاهى عمر با برکت او بر عمر تو نمى‏افزاید. او رحلت نمود و حال آنکه وجودش بهتر از تو بود. اگر امروز ما گرفتار فقدان آن وجود مبارک شده‏ایم، قبلا به چنین مصیبتى در رحلت رسول خدا(ص) مبتلا گشته بودیم، و لیکن خداوند سبحان با تعیین جانشین نیکو، آن را جبران نمود. در این هنگام عبدالله فریادى برآورد و گریه زیادى کرد به طورى که هر کس در آن جا بود تحت تاثیر قرار گرفت و اشکش جارى گشت، حتى معاویه خبیث هم گریان شد.راوى گفت: «هرگز مانند آن روز، مجلسى را چنان متاثر و گریان ندیدم.» چ) بنى‏هاشم در مدینه منوره حاکم در مستدرک مى‏نویسد: «چون امام حسن مجتبى(ع) در گذشت، زنان بنى‏هاشم یک ماه در سوگ آن حضرت عزادارى و نوحه سرایى نمودند.»عبیده بنت نائل از عایشه بنت‏سعد نقل مى‏کند: «زنان بنى‏هاشم به مدت یک سال براى حسن بن‏على عزادارى کردند.» 

 


نوشته شده در سه شنبه 89/11/12ساعت 5:18 عصر توسط منتظر نظرات ( ) |

شهادت یا رحلت حضرت رسول صلی الله علیه و آله!؟
إستشهاد الرسول أو قتله بالسم؟!

وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَمَن یَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللّهَ شَیْئًا وَسَیَجْزِی اللّهُ الشَّاکِرِینَ. آل عمران ایه ???
محمد [ص‏] فقط فرستاده خداست‏؛ و پیش از او، فرستادگان دیگرى نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب برمى‏گردید؟ [و اسلام را رها کرده به دوران جاهلیّت و کفر بازگشت خواهید نمود؟] و هر کس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضررى نمى‏زند؛ و خداوند بزودى شاکران [و استقامت‏کنندگان‏] را پاداش خواهد داد. یکی از مظلومیتهای حضرت رسول این است که معمولا به کیفیت شهادت ایشان توجه نمیشود. و معمولا میگویند رحلت حضرت رسول !!! این هفته قصد داریم در رابطه با کیفیت شهادت و قاتلین آن حضرت صحبت کنیم:کتابهای سیره و حدیث مرگ رسول خدا بوسیله سم را تایید کرده اند و آن را با احادیث متواتر ذکر کرده اند از جمله:ابن سعد میگوید در روایتی آمده است: پیامبر ص مسموم درگذشت و شصت و سه ساله بود. این قول ابن عبده است. (
?) شیخ مفید میگوید: او در مدینه روز دوشنبه دوشب باقیمانده از ماه صفر در سال دهم هجری درگذشت درحالیکه شصت و سه سال داشت. (?) علامه حلی شهادت رسول خدا را به وسیله سم ذکر میکند. (?) در کتاب جامع الرواه آمده است: پیامبر ص در مدینه مسموم درگذشت.(?) شیخ طوسی میگوید: رسول خدا دو شب باقیمانده از ماه صفر در سال دهم هجری مسموم درگذشت. (?) بیهقی از عبدالله بن مسعود روایت کرده است که وی گفت: اگر ?بار قسم بخورم که رسول خدا کشته شده اشت برایم محبوبتر است از اینکه یکبار قسم بخورم که او کشته نشده است به جهت اینکه خداوند او را پیامبر شهید قرار داده است. (?) حاکم نیشابور کشته شدن رسول خدا را تایید کرده است. آنجا که میگوید: شعبی گفته است: بخدا قسم رسول خدا و ابوبکر با سم کشته شدند و عمر و عثمان و علی بن ابیطالب با شمشیر کشته شدند و حسن بن علی با سم و حسین بن علی با شمشیر کشته شد. (?) ابن مسعود کشته شدن پیامبر در سنه ?? هجری تایید و تاکید کرده است. (?) رسول خدا ص فرمود: هیچ پیامبری یا وصی او نیست مگر آنکه شهید میشود. (?) و همچنین فرمودند: هیچ کس از ما (اهل بیت) نیست مگر آنکه مسموم یا مقتول خواهد بود. (??) پس شهادت حضرت رسول توسط سم قطعی است. ولی چه کسی و در چه زمانی ایشان را به شهادت رسانده اند؟؟؟                       زمان شهادت حضرت رسول صلی الله علیه و آله

ظاهرا بیشترین فاصله ای را که بین فرمان حمله به شام به رهبری اسامه و شهادت حضرت رسول بیان شده است دو هفته است. (المغازی واقدی ج?ص???) به دلیل زیاد بودن روایات در این زمینه بنده به بیان مصادر کفایت میکنم: الطبقات الکبری ابن سعد جلد دوم و سیره ابن هشام و انساب الاشراف جلد اول و عیون الاثر جلد دوم.در تمامی این مصادر فاصله ?? الی ?? روز فاصله بین دستور حمله به شام و شهادت بیان شده است. شهادت ایشان در سال ?? هجری و در سن شصت و سه سالگی بوده است. اولا:از آنجایی که حضرت رسول ص همانطور که گفتم از شهادت قریب الوقوع خودشان در غدیر خبر داده بودند. ثانیا:فاصله زمانی زیادی بین غدیر و دستور حمله به شام به رهبری اسامه نبوده است. ثالثا: سرزمین شام در فاصله دوری از مدینه قرار داشت. رابعا: در غدیر علی علیه السلام به عنوان جانشین معرفی شده بود. ابوبکر و عمر و دیگران اطرافیان از پیوستن به سپاه اسامه سر باز زدند تا بتوانند به طور سری به گونه ای که رسوا نشوند از دست پیامبر ص خلاص شوند و نقشه های شوم خود را در بعد از شهادت حضرت اجرا کنند. عایشه و اطرافیان او قاتل حضرت رسول ص روایت شده است: پس بیهوش شد و چون به هوش آمد زنها به او دارو خوراندند در حالی که او روزه دار بود. (الطبقات الکبری ج?ص???) در دو روایت بخاری و مسلم از عایشه آمده است: ما به رسول خدا در هنگام بیماری اش دارو دادیم پس شروع کرد به اشاره کردن به ما که به من دارو ندهید.گفتیم: (مسئله ای نیست) هر بیماری از دارو متنفر است. در بعضی روایات اینچنین آمده: (اهمیتی ندهید) کراهیت مریض از دواست!اندکی بعد پیامبر فرمود: هرکس در خانه است در برابر چشم من باید دارو بخورد بجز عمویم عباس که در کنار شما حضور نداشت. (??) اولا: مگر اطاعت حضرت رسول در هر حالی طبق نص قرآن واجب نشده است ؟ مگر قرآن نفرموده: که پیامبر ص از روی هوی و هوس سخن نمیگوید ؟ پس چرا وقتی حضرت خواستند که به او دارو (سم) را ندهند عایشه اطاعت نکرد و بلکه خلاف دستور حضرت عمل کرد ؟ انگار عایشه نیز مانند عمر خیال کرده بود که پیامبر ص نعوذبالله هذیان میگوید !!! آیا رسول خدا ص فایده دارو را نمی دانست و آنها میدانستند ؟ و آیا پیامبر مصلحت خود را تشخیص نمیداد و آنها تشخیص میدادند ؟ثانیا: جمله آخر حضرت (همه اهل خانه در برابر چشم من از این دارو بخورند) اشاره به این دارد حضرت میدانستند که آن دارو نبوده است بلکه سم بوده است که میخواستند توسط آن حضرت را بکشند. لهذا منظور حضرت اینچنین بوده است: اگر دارو بوده است از آن بخورید!!! ولی خودشان میدانستند که دارو نبود و از آن نخوردند. در الطب النبوی ابن جوزی ج?ص?? میگوید: به او دوا خوراندند در حالیکه بیهوش بود و چون به هوش آمد فرمود: چه کسی با من چنین کرد. این کار زنهائی است که از آنجا آمده اند و با دست به سوی حبشه اشاره کرد. و در روایات صحیح آمده که عایشه و حفصه حبشی بودند. این یک افشاگری از سوی رسول خداست که او را به روشی که زنان حبشیه به شوهرانشان سم میخوراندند مسموم کرده اند. سم حبشه نیز معروف و مشهور بوده است و بعضی از حبشیها متخصص در سحر و شعبده و انواع سم بوده اند. عبدالصمد بن بشیر از امام صادق علیه السلام روایت کرده که آنحضرت فرمود: میدانید پیامبر ص درگذشت یا کشته شد همانطور که خدا میفرماید: (اگر او درگذرد یا کشته شود به جاهلیت باز میگردید.) او قبل از مرگ مسموم شد. آن دو زن (عایشه و حفصه) به او سم نوشاندند. (??) و در روایت دیگر آمده است: عایشه و حفصه به او سم نوشاندند. (??) و علامه مجلسی میگوید: احتمال داردکه هر دو سم در شهادت پیامبر مؤثر بوده اند.(??) منظور علامه از دو سم یکی سم خیبر است و دیگری سمی که در روزهای آخر حیاتش به او نوشاندند. سران رژیم غاصب (ابوبکر و عمر و دخترانشان و...) برای اینکه اسم آنها به عنوان قاتلین حضرت رسول در جامعه پخش نشود به دست و پا افتادند و صحنه را غبار آلود کردند و گفتند: درست است که رسول خدا مسموم شده اما این اثر سم خیبر در سال هفتم هجری بوده است که اینک او را از پای درآورده است!!! البته هیچ عاقلی چنین بهانه واهی را نمی پذیرد زیرا رسول خدا در سال ??هجری کشته شده و حادثه خیبر در سال هفتم اتفاق افتاده است !!! از آن گذشته رسول خدا ص از مسمومیت طعام خیبر توسط جبرئیل آگاه شد و از آن نخورد. عایشه نیز از آن واقعه عبرت گرفت وخوردن سم را به اختیار خود پیامبر نگذاشت بلکه به زور آن را به حضرت خوراند. پس قطعا شهادت حضرت به خاطر آخرین سم که توسط عایشه به او خورانده شد و حضرت به خاطر ضعف نتوانستند مقاومت کنند و به شهادت رسیدند.  اسناد: ?-المجدد فی الانساب. محمد بن محمد علوی ص?
?-المقنعه شیخ مفید ص??? و منتهی المطلب حلی ج?ص??? ?-منتهی المطلب حلی ج? ص???
?-جامع الرواه محمد علی اردبیلی ج?ص??? ?-تهذیب الاحکام ج?ص? و بحار الانوار ج??ص???
?-السیره النبویه ابن کثیر دمشقی ج?ص??? ?-المستدرک. ج?ص?? ?-السیره نبویه ابن کثیر ج?ص??? و البدایه و النهایه ج?ص???و????-بصائر الدرجات ص???و بحارالانوار ج??ص???و ج??ص??? ??-کفایه الاثر-خراز قمی ص ??? و وسائل الشیعه ج??ص? و بحارالانوار ج??ص? و من لایحضره الفقیه ج?ص?? ??-سنن البخاری ج?ص?? و ج?ص?? و سنن مسلم ج? ص ??و???- تاریخ طبری ج?ص??? ??-تفسیرالعیاشی ج?ص??? و بحارالانوار ج??ص???وج??ص?? ??-بحارالانوار ج??ص??? ??-بحارالانوار ج??ص???

                                    به امید ظهور منتقم حضرت زهرا سلام الله علیها

 


نوشته شده در سه شنبه 89/11/12ساعت 4:39 عصر توسط منتظر نظرات ( ) |

**مولای من مهدی جان  دل تنگتم

    **مولای من مهدی جان دل تنگتم**

 

کدوم آقام  همون اقایی که وقتی دلم می گیره  صداش میزنم یا مهدی اگر تو رو صدا نزنم چه کسی رو صدا بزنم ؟من از توکه خجالت می کشم مادرت رو صدا کنم ؟مگه روم میشه مادرت رو صدا بزنم ؟

نمک خوردم نمکدان راشکستم بهم هرچی خوبی کردی ومن نفهمیدم...........

گفتم دل تنگ کربلام برام مهیا شد

گفتم دل تنگ امام رضام در جوارش جام دادی

گفتم اشک چشم .... بهم دادی

گفتم دل شکسته ....بهم دادی

هر چه از طرف تو آمد همه خوبی

هر چه از طرف من آمد ........

آقام ........مثل همیشه شرمنده ام

آقام مثل همیشه میگم د ستت درد نکنه

یک چیزهنوز تو دلم مونده که اگه امشب نگم وبهم ندی پس کی ؟... پس کی ؟

 آقا سالهاست که حسرت یک نگاههت رو داره

آقا فقط یک نگاه ........

آقا فقط یک نگاه ........

هرچند که من لیاقت ندارم جز گناه چیزی ندارم تو که بهتر پرونده ام رو می بینی

 آقا فقط یک نگاه ........

آقا فقط یک نگاه ........

 دیگه خجالت میکشم از بس آقام می گه

 خدا یا به من مهدی بنده ام رو ببخش

 


نوشته شده در جمعه 89/11/8ساعت 5:13 عصر توسط منتظر نظرات ( ) |

شهید گمنام

 

                      شهید گمنام

 

شبهای جمعه که میشه             دلا بهونه میگیره

هرکی میاد سریک قبر           ازش نشونه میگیره

یکی سر قبر پدر                  یکی کنار مادرش

یکی خواهر و                     یکی پیش برادرش 

اما یک مادر                      غمگین و ارام

میاد کنار                          شهید گمنام

یک جعبه خرما                   برای فاتحه خونی میاره

آرام میاد ومی شینه               سرش رو روی سنگش میذاره

میگه جای بچه امی               گوش بده به حرفای من

از بس که اینجا اومدم            در د اومده پاهای من

آخر نگفتی کسی رو داری       یا مثل من بی کس و کاری ؟

مگه تو مادر نداری؟             برای تو گریه کنه ؟

غروب پنج شنبه بیاد             برای تو گریه کنه ؟

قصه نخور من مادرت          من همیشه دوروبرت

 نمی ذارم تنها بشی              مدام میام بالاسرت                             


نوشته شده در جمعه 89/11/8ساعت 5:4 عصر توسط منتظر نظرات ( ) |

  «تکنیک جادویی نوشیدن هشت لیوان آب »

قبل از نشیدن آب هر روز جملات زیر را با انرژی و قدرت تکرار کنید :

 

لیوان اول بعد از بیدار شدن از خواب (اول صبح )

خداوندا ، سپاس تورا که بار دیگر به من طلوع خورشید را هدیه دادی .

قول میدهم امروز هر جا که بروم مهری ببخشم ، حتی با لبخندی ،

به من کمک کن ، تا امروزم را به شاهکاری بی همتا تبدیل کنم .

لیوان دوم حدود ساعت ده صبح

افتخار میکنم که امرذوز پاک ترین انسان روی زمینم

لیوان سوم حدود ساعت دوازده ظهر

من نظر کرده خداوندم

لیوان چهارم بعد از نهار

خداوندا ، تو را سپاس به خاطر برکاتی که به من بخشیدی

و خزانه غیبت رابه روی من و خانواده ام بگشا دی

لیوان پنجم ساعت چهار عصر

عشق الهی هم اکنون مرا ثروتمند و توانگر می سازد

لیوان ششم ساعت شش عصر

به هر سو که می نگرم موفقیت به من لبخند می زند .

لیوان هفتم قبل از شام

هر روز ، از هر لحاظ بهترو بهتر می شوم

لیوان هشتم   قبل از خواب

خدا وندا سپاس تورا که یک روز خوب دیگر را به من هدیه دادی .

صلح را در جهان حاکم فرما . خود و خانواده ام را به تو می سپارم ،ای مهربان ترین مهربانان پروردگارا خوابی آرام به من هدیه بده که من عاشق تو هستم .

 

این جمله ها را به همراه نوشیدن 8لیوان آب به مدت 21 روز تکرار کنید و ببینید که چطور خود شما و زندگی تان تغییر خواهد کرد.

 

 


نوشته شده در جمعه 89/11/8ساعت 4:50 عصر توسط منتظر نظرات ( ) |

اصل مطلب

  **اصل مطلب **

 

از خدا خواستم عادت های زشتم را ترک دهد

خداوند فرمود خودت باید آنهارا رها کنی.....

از خدا وند خواستم فرزند معلولم را شفا دهد.

فرمود : لازم نیست ، روحش سالم است ، جسم هم که موقتی است .

از او خواستم لاقل به من صبر عطا کند

فرمود : صبر حاصل سختی و رنج است ، عطا کردنی نیست آموختنی است .

گفتم مرا خوشبخت کن

فرمود : نعمت از من ، خوشبخت شدن با تو

از او خواستم مرا گرفتار درد و عذاب نکند

فرمود : رنج تو را از دلبستگی به دنیا جدا میکند و به من نزدیکتر میکند از او خواستم روحم را رشد دهد

فرمود : نه، خودت باید رشد کنی ، من فقط شاخ و برگ اضافی ات را هرس می کنم تا بارور شوی .

از خدا خواستم کاری کند که از زندگی لذت کامل ببرم

فرمود : برای این کار به تو زندگی داده ام

از خدا خواستم کمکم کند ، همان قدر که او مرا دوست دارد من دیگران را دوست بدارم .

خدافرمود : آری ، بلاخره اصل مطلب دستگیرت شد .

 

اصل مطلب

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


نوشته شده در جمعه 89/11/8ساعت 4:43 عصر توسط منتظر نظرات ( ) |

   1   2      >

Design By : Pichak